تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, | 20:29 | نویسنده : منتظر |

حبیب که بود؟

حبیب ابن مظاهر 14 سال قبل از هجرت با خانواده اش به خاندان بنی سعد در یمن به دنیا آمد. او با خانواده اش حدود نه سال در آن خاندان، زمان را سپری کردند سپس او برای تجارت با خانواده اش به شهر مدینه حجرت کردند.

حبیب قسمتی از دوران پر بار زندگانی خویش را درخدمت پیامبر خاتم(ص)،امام علی(ع)،امام حسن(ع) و امام حسین(ع)گذراند و درس های بسیار زیادی را از این ائمه اطهار آموخت.

ابن مظاهر در دورانی که در نزد پیامبر اکرم(ص) بود درس دوستی و شکیبایی را آموخت او پس از به شهادت رسیدن ایشان شروع به خدمت در نزد امام علی (ع) کرد.حبیب در دوران خلافت این امام ایشان را در جنگ های زیادی یاری دادن واو پس از جنگ جمل دانست دیگر نمیتواند دوری این امام را تحمل کند به همین خاطر شهر کوفه را به عنوان محل زندگی خود برگزید و او پس از به شهادت رسیدن امام علی (ع) در نزد امام حسن(ع) یکی دیگر خدمت کرد و او از ایشان درس سکوت را از ایشان آموخت و او در دوران خدمت به این معصومین بلا های زیادی را تحمل کردند که سخت ترین آن ها شهادت های این معصومین است که آخرین آن  به شهادت رسیدن امام حسن (ع) بود.

حبیب در آخر در جوار امام حسین (ع) بود که ... .

 

واقعه کربلا و نقش حبیب1

در هشتم ذیحجه سال 60 هجری بود که خبر بیعت نکردن حسین بن علی  با معاویه  و ره سپار شدن ایشان به مکه به گوش یاران ایشان در کوفه رسید.

به همین سبب یاران ایشان به فکر افتادن تا ایشان را به کوفه دعوت کنند و مردم آنجا را به سعادت عبدی برستانند به همبن خاطر حبیب بن مظاهر و چندی دیگر از یاران امام ،برای ایشان نامه نوشتند و ایشان را به کوفه دعوت کردند.

امام نامه را دریافت کردند و به همین سبب مسلم بن عقیل را به کوفه فرستادند تا از وضعیت آنجا با خبر شود.مسلم برای اگاهی از وضعیت به کوفه رفت و با کمک حبیب وعابس بن شیب بیعت کردند و سپس شروع به بیعت گرفتن از مردم عادی کردند تا آنجا که بیش ازهجده هزار نفربا آنها بیعت کردند.مسلم نامه ای به امام فرستادند و امام  را مجاب کردند به کوفه بیایند.به این ترتیب امام با خاندان خویش به سوی کوفه حرکت کردند.

همه چیز روال خوبی را طی می کرد تا آن زمان کهابن زیاد وارد کوفه می شود و مردم را مجاب به شکستن بیعت با امام می کند.

در راه کربلا امام خبرهای ناگواربسیاری را از قبیل شهادت مسلم و بیعت شکستن مردم را می شنود که بسیار ناراحت می شود.

دوازدهمین پرچم

در میان این ناراحتی ها امام که می دانستند در اینده باید یا کوفیان به جنگ بپردازند تصمیم گرفتند دوازده پرچم را میان یاران خویش تقصیم کنند،ایشان یازده پرچم را بین اصحاب خویش تقصیم کردند اما یکی از پرچم ها را به هیچ کس ندادند و گفتند :(صاحب این پرچم به زودی خواهند آمد.)

در پی این جریان امام حسین (ع) نامه به حبیب ابن مظاهر فرستادند و او را دعوت کردند تا در رکاب ایشان به مبارزه با مشرکان کوفه بپردازد.

این نامه در هنگامی به حبیب رسید که در کوفه آشوب بود و همه ی شیعیان از دست مشرکان کوفه به خانه های خویشاوندان خویش گریخته بودند.

حبیب هنگامی که نامه را دریافت کرد چشمانش برق زد و بسیار خوشحال شد.

دو سه روز از زمانی که حبیب نامه را دریافت کرده بود میگذشت اما او از این نامه به جز با همسرش با کس دیگری صحبت نکرده بود.او تصمیم گرفته بود تا در نیمه شب  فرار کند به همین خاطر او به خدمتکاش دستور داد تا مقداری غذا واسبی را به خارج از شهر ببرد و تا نیمه شب در آنجا صبر کند سپس حبیب راه های کوفه را به خوبی نمی شناخت به نزد یکی از دوستانش به نام مسلم ابن عوسجه رفت و او را در جریان همه چیز گذاشت و با او در نیمه شب و در خارج از شهر قرار گذاشت.

سرانجام زمان جهاد برای حبیب فرا رسید،نیمه شب شده بود به همین سبب حبیب از همسرش خداحافظی کرد و به سمت خانه ی مسلم راه افتاد.حبیب هنگامی که به خانه ی مسلم رسیده بود مسلم آماده بود.سر انجام در نیمه شب از شهر خارج شدند و به سوی نخلستانی که حبیب با خدمتکارش قرار گذاشته بود رفتند تا اسباب سفر را از او بگیرند.

آنها به آن نخلستان رسیدند و پس از گرفتن اسباب از آن خدمتکار راهی کربلا می شوند.

حبیب و خاندان بنی سعد

فردای آن روز حبیب و مسلم به صحرای کربلا می رسانند و لشکری سی هزار نفره را که خود را از خاندان پیامبر اکرم (ص) می دانند در مقابل فرزند پیامبر با لشکری اندک می بینند.حبیب بسیار ناراحت بود و می خواست کاری کند کسی را به یاری بخواند اما از کجا؟کدام طایفه؟چه کسی؟ ناگهان به یاد قبیله بنی سعد می افتد.او ابتدا به نزد امام می رود و از ایشان رخصت می گیرد و سپس در پاسی از شب به سوی قبیله بنی سعد راهی می شود.

او که جزء بزرگان قبیله بنی سعد بود، پس از استقبال گرمی که از او میشود حبیب همه را در جایی جمع می کند و موضوع را با آنها در میان میگذارد، سر انجام نود نفر حاضر شدند با حبیب به جنگ بیایند و ساعاتی بعد با هم به سوی کربلا راه افتادند اما غافل از این که جاسوسی ماجرا را به عمر ابن سعد خبر داده و عمر ملعون چهار صد نفر را به فرماندهی فردی به نام ازرق به مقابله با اهالی بنی سعد فرستاده.

حبیب و یارانش در کنار رود فرات بودند که ناگهان متوجه شدند که محاصره شده اند.حبیب که ازرق فرمانده آنها را میشناخت بر او بانگ زد:«ای ارزرق،شرم بر تو باد.برای ما شایسته نیست که با هم بجنگیم،بگذار آتش این فتنه،دامن دیگران را بسوزاند.»

ازرق بدون هیچ توجه ی به سخنان حبیب دستور حمله را داد تا یاران آماده به جنگش یاران حبیب را که آماده نبودند تارومار کند.این امر مسلم است که حمله به افرادی که آماده نیستند مجر به پیروزی میشود،به همین سبب همه آن افراد به جز حبیب شهید شدند.

تقدیر این بود که آن نود نفر نیز از واقعه کربلا سودی ببرند و حبیب حسرت این را نخورد که چرا از خاندان بنی سعد کمک  نگرفت.

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, | 19:4 | نویسنده : منتظر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد